توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ز دانش نخستین ، به یزدان گرای
کجا هست و باشد ، همیشه بجای
به دانش ز یزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس
دگر آن که دارد ز یزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس
به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای
بپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن
که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر
چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین
به گیتی به از مردمی کار نیست
بدین با تو دانش به پیکار نیست
سر راستی دانش ایزیدیست
چو دانستیش زو نترسی ، بدیست
به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
اگر چند بخشی ز گنج سخن
بر افشان که دانش نیاید به بن
اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن
به رنج اندر ار تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
بیابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ
میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان
همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار
فزون است از آن دانش اندر جهان
که بشنود گوش آشکار و نهان
کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار و کردار بهتر بود
خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد ار کاستی
بر ما شکیبائی و دانش است
ز دانش روانهای پر از رامش است
شکبیائی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد
نگه کن به جایی که دانش بود
ز داننده کشور به رامش بود
بیارای دل را به دانش که ارز
به دانش بود چو بدانی بورز
به دانش بود مرد را ایمنی
ببندد ز بد ، دست آهرمنی
به دانش بود بیگمان زنده مرد
خنک رنجبردار پایند مرد
چنین گفت داننده دهقان پیر
که دانش بود مرد را دستگیر
هر ان مغز کو را خرد روشنست
ز دانش به گرد تنش جوشنست
یک پارسی بود هشیار نام
که بر چرخ کردی به دانش لگام
چه ناخوش بود دوستی با کسی
که بهره ندارد ز دانش بسی
که بیکاری او ز بی دانشی است
به بی دانشان بر بباید گریست
تن مرده چون مرد بی دانشست
که نادان به هر جای بی رامشست
که دشمن که دانا بود به ز دوست
که با دشمن و دوست دانش نکوست
سخن ماند از ما همی یادگار
تو با گنج ، دانش برابر مدار
سخن سنج و دینار گنجی مسنج
که بر دانشی مرد خوار است گنج
به دانش نگر ، دورباش از گناه
که دانش گرامی تر از تاج و گاه
هران گه که گویی که دانا شدم
به هر دانشی بر ، توانا شدم
چنان دان که نادانتری آن زمان
مشو بر تن خویش بر ، بدگمان
/http://rotab.blog.ir